معنی پاداش و انعام

حل جدول

واژه پیشنهادی

انعام

بخشش-پاداش-ستور-چارپایان-


اجرت و انعام

پاداش

لغت نامه دهخدا

انعام

انعام. [اِ] (ع مص) نعمت دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (ترجمان القرآن جرجانی) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد)، یقال: انعم اﷲ علیه و انعم بها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || افزودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زیاده کردن. (آنندراج)، یقال: انعم ان یحسن، ای زاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || زیاده شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج)، || برهنه پا آمدن نزد کسی. || نعم گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). در کسی نعم کردن. (تاج المصادر بیهقی). کسی را نعم گفتن. کسی را بلی گفتن. (یادداشت مؤلف). || مبالغه نمودن در کاری. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دقت نظر کردن در کاری و مبالغه کردن در آن. (از اقرب الموارد). امعان. انعام نظر. امعان نظر. (یادداشت مؤلف). و اعلم یا اخی بانک ان انعمت النظر فیما وضعنا و تأملت.علمت ان... (رسائل اخوان الصفا). || چشم روشن گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی): انعم اﷲ بک عیناً؛ خنک گرداند خدای چشم محبوب ترا بتو و یا چشم ترابه محبوب تو. || انعم اﷲ صباحک، فراخ و خوش گرداند خدای بامداد ترا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || وزیدن باد از جانب جنوب. (آنندراج). || به آرام و آسودگی داشتن، چنانکه جایی کسی را. (یادداشت مؤلف). منزل ینعمهم، یعنی منزلی است که فرودآیندگان را به آرام وآسودگی دارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منزلی کثیرالخیر و موافق است. (از اقرب الموارد). || (اِمص) داد و دهش و عطا و بخشش. (آنندراج). بخشش و باسگونه و بیلاک و داشن و نوش و داد و دهش و احسان و عطیه و نعمت و عطا و نوارهان و هدیه و نوعاً انعام، بخشش نقدی را گویند که از جانب شخص بزرگ به کوچک داده می شود. (ناظم الاطباء). فیض. فضل. نوال. نوله. موهبت. هبه. هدیه. داد. داده. نیکی. خوبی:
هرکه از خدمتکاران خدمتی شایسته بواجب کردی در حال او را نواخت و انعام فرمودندی برقدر خدمت. (نوروزنامه).
هست بیحد و نهایت با تو انعام خدای
تا جهان باشد تو بادی شاکر انعام او.
امیر معزی (از آنندراج).
هر روز... درجت وی (گاو) در احسان و انعام منیف تر می شد. (کلیله و دمنه). شیر فرمود که اینجا مقام کن تا از... انعام ما نصیب تمام یابی. (کلیله و دمنه).
چون خجلیم از سخن خام خویش
هم تو بیامرز به انعام خویش.
نظامی.
گزارم فام طبع خود به اندک مدح صدر تو
که از انعام اسلاف تو اندر فام بسیارم.
سوزنی.
گرچه انعام او مرا شکراست
شکر او را ز من شکایتهاست.
خاقانی.
دانگی از خود بازگیرم بهر قوت
پس دهم دیناری از انعام خویش.
خاقانی.
نماند کس که ز انعام تو به روی زمین
نیافت بیت المال و نساخت باب الطاق.
خاقانی.
منعما شکرهای انعامت
بزبان قلم نیاید راست
دوش در انتظار وعده ٔ تو
بس که بنشسته ام دلم برخاست
هر کرا لقمه در گلو گیرد
شربتی آبش از تو باید خواست.
کمال اسماعیل.
کریما برزق تو پرورده ایم
به انعام ولطف تو خو کرده ایم.
سعدی (بوستان).
ذکر انعام در افواه عوام افکنده.
(گلستان).
زانعام و فضل خود نه معطل گذاشتت.
سعدی (گلستان).
وگر طلب کند انعامی از شما حافظ
حوالتش به لب یار دلنواز کنید.
حافظ.
|| در تداول امروز، پولی یا مالی که در ازای خدمتی به کسی بخشند و عامه اَنعام تلفظ کنند. و رجوع به انعام دادن شود.

انعام. [اَ] (ع اِ) ج ِ نَعَم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چهارپایان. (غیاث اللغات). فارسیان بجای مفرد استعمال کنند. (آنندراج):
در جهان ِ مرده شان آرام نیست
کاین علف جز لایق انعام نیست.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 5 ص 228).
گر عاقل و هشیاری وز دل خبری داری
تا آدمیت خوانند ورنه کم از انعامی.
سعدی.
نیست انعام خدا روزی انعامی چند
نشود خاصه ٔ حق ماحضر عامی چند.
طاهرنصیرآبادی (از آنندراج).
و رجوع به نعم شود.

انعام. [اَ] (اِخ) نام ششمین سوره ٔ قرآن مجید. مکی، دارای صدوشصت وپنج آیه.


پاداش

پاداش. (اِ) (از پهلوی پات دَهِشن، مطلق جزا و مکافات. مرکب از دو جزء پات، از اصل پئیتی + دَهِشن) پاداشن. پاداشت. مطلق مکافات و جزا اعم از خیر و شر. مکافات است مطلقاًخواه جزا و مکافات نیکی باشد و خواه بدی. (برهان). داشن. دین. مکافات. جزا. عوض. سزا. معارضه. (تاج المصادر بیهقی). قرض. (تاج المصادر بیهقی):
بدان رنج پاداش بند آمده ست
پس از بند بیم گزند آمده ست.
فردوسی.
چو پاداش او باشد آویختن
نبینیم جز روی بگریختن.
فردوسی.
اگر بدکنش بد پدر یزدگرد
بپاداش او داد کردیم گرد.
فردوسی.
فروتن کند گردن خویش پست
ببخشد نه از بهر پاداش دست.
فردوسی.
چنین بود پاداش رنج مرا
به آهن بیاراست گنج مرا.
فردوسی.
تو پاداش با نیکوئی بد کنی
چنان دان که بد با تن خود کنی.
فردوسی.
نگر نیک و بد تا چه کردی زپیش
ببینی همان باز پاداش خویش.
اسدی.
لاشک هر کرداری راپاداشی است. (کلیله و دمنه).
|| اجر. ثواب. مثوبه. شکم. شیان. سزا. اجرت. مزد. و عوض و مکافات در جای نیکی. جزای خیر. مقابل بادافراه و بادافرَه:
بجای هر بهی پاداش نیکی
بجای هر بدی بادآفراهی.
دقیقی.
نیابی گذر تو ز گردان سپهر
کزویست پرخاش و پاداش و مهر.
فردوسی.
نه این بود از آن رنج پاداش من
که دیوی فرستد بپرخاش من.
فردوسی.
بپاداش نیکی بیابی بهشت
خنک آنکه جز تخم نیکی نکشت.
فردوسی.
بپاداش تونیستمان دسترس
زبانمان پر از آفرین است و بس.
فردوسی.
بسان پرستار پیش کیان
بپاداش نیکت ببندم میان.
فردوسی.
اگر زو شناسی همه خوب و زشت
بیابی بپاداش خرم بهشت.
فردوسی.
مکن نیکمردی بروی کسی
که پاداش نیکی نیابی بسی.
فردوسی.
ز یزدان شناسد همه نیک و زشت
بپاداش نیکی بجوید بهشت.
فردوسی.
بنزدیک یزدان ز تخمی که کشت
بیابد بپاداش خرم بهشت.
فردوسی.
تو آن کن ز خوبی که او با تو کرد
بپاداش پیچد دل راد مرد.
فردوسی.
چوبیداد کردم بپیچم همی
بپاداش نیکی بسیجم همی.
فردوسی.
چو بشنید آواز او را تبرگ
بر آن اسب جنگی چو شیر سترگ
شگفت آمدش گفت خاقان چین
ترا کرد ازین پادشاهی گزین
بدان تا تو باشی ورا یادگار
ز بهرام شیر آن گزیده سوار
همی گفت پاداش این نیکوی
بجای آورم چون سخن بشنوی.
فردوسی.
بپاداش نیکی چرا بد کنم
اگر بد کنم بر تن خود کنم.
فردوسی.
همی گفت اینست پاداش من !
چنین است از این شاه پرخاش من
چو پاداش این رنج خواری بود
گر از بخت ناسازگاری بود
به یزدان بنالم ز گردان سپهر
که از من چنین پاک بگسست مهر.
فردوسی.
کهتران را همه پاداش ز خدمت بدهی
در عقوبت کم از اندازه کنی وقت گناه.
فرخی.
من بپاداش آن خبر که بداد
بردم او را بدین سخن فرمان.
فرخی.
پاداش همی یابد از شهنشاه
بر دوستی و خدمت فراوان.
فرخی.
ترا زین پیش بسیار آزمودم
چه پاداش و چه بادافره نمودم
نه از پاداش من رامش پذیری
نه از بادافرهم پرهیز گیری.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
امیدوارم که خدای عزوجل مرا پاداش دهد برین جمله که گفتم. (تاریخ بیهقی).
هرچ از تو عطا به بنده آید
از بنده بتو ثناست پاداش.
سوزنی.
دست عدلش دراز کردستی
هم بپاداش و هم ببادافراه.
انوری.
|| مهر. کابین. || اِثام. اَثام. عقوبت. بادافراه. بادافره. کیفر. جزای بد. مجازات. عقاب. عذاب. تعذیب. نکال. معاقبه. مکافات بدی:
ازین پس تو ایمن مخسب از بدی
که پاداش پیش آیدت ایزدی.
فردوسی.
بگیتی چنین است پاداش بد
هر آنکس که بد کرد کیفر برد.
فردوسی.
که پاداش این آنکه بیجان شود
ز بد کردن خویش پیچان شود.
فردوسی.
اگر یک زمان زو بمن بد رسد
نسازیم پاداش او جز به بد.
فردوسی.
برآشفت [کاوس] و سودابه را پیش خواند
گذشته سخنها برو بازراند
که بی شرمی و بد بسی کرده ای
فراوان دل من بیازرده ای...
نشاید که باشی تو اندر زمین
جز آویختن نیست پاداش این.
فردوسی.
تو پاداش یابی هم اکنون ز من
که بر تو بگرید بزار انجمن.
فردوسی.
کنون گاو ما را بچرم اندر است
که پاداش و بادافره دیگر است.
فردوسی.
گر ایدر نگیردْت فرجام کار
بگیرد بپاداش روز شمار.
اسدی.
خورده قسم اختران بپاداشم
بسته کمر آسمان به پیکارم.
مسعودسعد.
جرم خود را بر کس دیگر منه
گوش و هوش خود بر این پاداش ده.
مولوی.
حکما گفته اند هرکه را رنجی بدل رسانیدی اگر در عقب آن صد راحت برسانی از پاداش آن یک رنجش ایمن مباش. (گلستان سعدی).
- پاداش دادن، مکافات کردن. جزا دادن. دین. مجازات. (زوزنی). جزا. کفاء. مکافات. اِعقاب. اَوس. شُکم. تثویب. (زوزنی) (منتهی الارب). اِثابه. مقاذات. (منتهی الارب). تعویض. اَثام.
- پاداش کردن، مجازات. پاداش دادن:
چو نیکی نمایند پاداش کن
ممان تا شود رنج نیکان کهن.
فردوسی.
- پاداش گناه دادن، اثام. مأثم.

نام های ایرانی

پاداش

پسرانه، جزا، اجر کار خوب، مکافات نیکی (نگارش کردی: پاداش)

مترادف و متضاد زبان فارسی

پاداش

اجرت، اجر، انعام، بادافراه، بخشش، ثواب، جایزه، جزا، دسترنج، صله، عطیه، مزد، مکافات، نتیجه، کابین، مهر

فرهنگ فارسی آزاد

انعام

اَنْعام، چهار پایان (مفرد: نَعَم، نَعْم)، (شتر و گاو گوسفند)


سُورَهُ الْاَنْعام، سورهء 6 قرآنست که مکیّه میباشد و 165 آیه دارد،

اِنْعام، نعمت دادن، خوش و راحت گردانیدن، عطا کردن..،

فرهنگ عمید

پاداش

مزد،
سزای عمل، خواه نیک خواه بد، سزا، جزا: درستش شد که هرچ او کرد بد کرد / پدر پاداش او بر جای خود کرد (نظامی۲: ۱۲۶)،


انعام

ششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۶۵ آیه،
[قدیمی] = نَعَم۲

نعمت دادن، بخشیدن چیزی به کسی از راه نیکوکاری،
بخشش شخص بزرگ به کوچک‌تر از خود،

معادل ابجد

پاداش و انعام

476

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری